معرفی و دانلود کتاب زندگی ما: زندگی فرزندان شهدا بعد از پدرانشان | سبا مقدم



معرفی کتاب زندگی ما: زندگی فرزندان شهدا بعد از پدرانشانجنگ سایه‌ای است که به جای یک سرپناه خنک، آتش بر سر آدم‌ها می‌ریزد! کتاب زندگی ما روایتی ساده و خواندنی به قلم سبا مقدم از گفت‌وگو با فرزندان شهداست. در این کتاب به بخشی از زندگی فرزندان شهدا بعد از پدرانشان پرداخته شده است و بعد جدیدی را از زندگی پس از جنگ تحمیلی به نمایش درمی‌آورد. بازماندگان جنگ، گاهی همه ملت زنده مانده از آتش‌اند و گاهی گلچین آدم‌هایی که عزیزی را از دست داده و بدون حضور او در دنیا مانده‌اند.

درباره کتاب زندگی ما:

جنگ، فقط آن چهره دلهره‌آوری که با صدای انفجار و ترس از دست دادن ظاهر می‌شود، نیست. روی دیگر جنگ، زندگی بدون آدم‌هایی است که ترس از دست دادنشان به واقعیت تبدیل شده‌است. سبا مقدم این زاویه از جنگ و بازماندگان آن را به‌زیبایی در کتاب زندگی ما بیان کرده است. این کتاب یک اثر خواندنی و روایت زندگی کسانی است که صدای آن‌ها را کمتر شنیده‌ایم.

کتاب زندگی ما حاصل هم‌نشینی نویسنده با فرزندان شهدا و مصاحبه با آن‌هاست. همه بخش‌های کتاب را گفت‌وگوهای خواندنی، گاه شیرین و گاه دردآوری تشکیل می‌دهند که چهره جدیدی از جنگ را به شما نشان می‌دهد. نکته بسیار جالب درباره کتاب زندگی ما شیوه تفکر روانکاوانه نویسنده است که عمق بیشتری را به این روایات و گفت‌وگوها بخشیده است.

کتاب زندگی ما مناسب چه کسانی است؟

اگر به خواندن روایت‌های جنگ و ادبیات دفاع مقدس علاقه‌مند هستید و دوست دارید، بازماندگان جنگ را از منظری جدید ببینید، این کتاب نسخه بسیار مناسبی برای شماست.

با سبا مقدم بیشتر آشنا شویم:

نگاه روانکاوانه به موضوع فرزندانی که پدر خود را در جریان جنگ تحمیلی از دست داده‌اند، نشان از تلاش یک روانشناس برای بررسی این بعد از جنگ دارد. سبا مقدم، روانشناس و نویسنده کتاب زندگی ما است که با هنرمندی خاص و نگاهی جدید به جنگ تحمیلی،‌ این کتاب را نوشته است. او مدرک کارشناسی خود را در رشته کودکان استثنایی از دانشگاه شهید بهشتی دریافت کرده و مقطع ارشد را در دانشگاه علامه و در رشته روانشناسی عمومی گذرانده است.

در بخشی از کتاب زندگی ما می‌خوانیم:

گویا پدر من پاش تیر می‌خوره و زخمی می‌شه. می‌گذارنش روی برانکارد که برش ‌گردونن، به پسردایی‌اش می‌گه «من زخمی شدم، تو هم برگرد». پسردایی‌اش می‌گه «تو برو، من می‌آم دنبالت». همین‌جور که دارن برمی‌گردن عقب، خمپاره می‌خوره روی برانکاردش. بابای من وقتی شهید شد، یک دست و پا و نصف بدنش نبود؛ درواقع یک پا بود و یک دست و سرش از گردن، بقیه‌اش همه سوخته بود. پسردایی‌اش اون رو از روی جورابش شناسایی می‌کنه، چون جوراب سبزش رو شب عملیات با نخ قرمز دوخته بوده.
مشخصات کتاب الکترونیکقیمت نسخه الکترونیک





معرفی و دانلود کتاب زندگی ما: زندگی فرزندان شهدا بعد از پدرانشان | سبا مقدم