معرفی کتاب صوتی بادبادک بازشاهکار خالد حسینی را با صدای گرم مهدی صفری و مریم پاک ذات گوش کنید… در کتاب صوتی بادبادک باز شنونده‌ی ماجرای زندگی پسری نوجوان به نام امیر خواهید بود که در افغانستانِ درگیر جنگ و مصیبت، روزهایی سخت و طاقت‌فرسا را پشت سر می‌گذارد. توصیفات دقیق نویسنده و پیرنگ جذاب اثر، بادبادک باز را به یکی از پرفروش‌ترین عناوینِ نشریات معتبری چون نیویورک تایمز بدل نموده است.
درباره کتاب صوتی بادبادک باز:
خالد حسینی (Khaled Hosseini) نامی آشنا و بی‌نیاز از معرفی‌ست. این نویسنده‌ی اهل افغانستان بیش از همه با رمان بادبادک باز (The Kite Runner) شناخته می‌شود؛ شاهکاری مسلم در ژانر اجتماعی، که به محض انتشار در سال 2003 غوغا به پا کرد و به یکی از پرفروش‌ترین عناوین داستانی انگلیسی‌زبان بدل شد. عوامل بی‌شماری در محبوبیت این رمان دخیل‌اند؛ از جمله قدرت قلم و شخصیت‌پردازی استادانه‌ی نویسنده و جذابیت و پیش‌بینی‌ناپذیریِ پیرنگ اثر. اما این عوامل به تنهایی کتاب بادبادک باز را از شهرت امروزش برخوردار نکرده‌اند.
برای فهم دلیل اصلی محبوبیت این رمان باید به این نکته توجه داشته باشیم که خالد حسینی آن را به زبان انگلیسی و برای مخاطبین غربی نگاشته است. محبوبیت این اثر نیز (اگرچه داستان درباره‌ی مردمان خاورمیانه است) مرهون توجه غربی‌ها به آن است. چه بسا اگر منتقدان غربی خالد حسینی و بادبادک باز او را کشف نمی‌کردند، این نویسنده امروز برای بسیاری از ما ناشناخته می‌بود. حال سوال این است که چرا کتاب بادبادک باز این‌چنین بر مخاطبین غربی تأثیرگذار بوده و توجهشان را به خود جلب کرده است؟
سرراست‌ترین پاسخ به پرسش فوق این است: تصویری که خالد حسینی از سرزمین مادری خویش، افغانستان، در داستان بادبادک باز ترسیم کرده، چنان به واقعیتِ تلخی که سال‌هاست گَرد غم بر این سرزمین پاشیده نزدیک است، که لاجرم هر مخاطبی را متأثر می‌سازد؛ خصوصاً عموم مخاطبین غربی را که شناختشان از آنچه در این گوشه از دنیا اتفاق می‌افتد محدود به چند عکس و فیلم و یکی دو رمانِ کم‌مایه است. بادبادک باز اما نه اثری کم‌مایه، و نه صرفاً گزارشی در باب واقعیات تاریخی جامعه‌ی افغانستان، بلکه رمانی گیرا با داستانی جذاب و مهیج است؛ این داستان جذاب و مهیج اما در نهایت مخاطب را متوجه برخی از تلخ‌ترین واقعیات منطقه‌ی خاورمیانه می‌کند.
و اما چند خط درباره‌ی طرح کلی اثر:
امیر و حسن دو دوست افغان‌اند که کنار هم روزهای نوجوانی را پشت سر می‌گذارند؛ تا اینکه واقعه‌ای تلخ و تکان‌دهنده میان این دو جدایی می‌افکند. امیر (که ضمناً روایت داستان را نیز بر عهده دارد)، سال‌ها بعد به آمریکا مهاجرت می‌کند. اما هر چه تلاش می‌کند، نمی‌تواند تصویر حسن و صحنه‌ی ظلمی را که بر او رفته (و امیر خود را درباره‌ی آن مقصر می‌داند) از یاد ببرد. در همین بین، دست تقدیر فرصتی برای جبران مافات پیش پای امیر می‌گذارد. آیا او قدر این فرصت را خواهد دانست؟….
اقتباس سینمایی از کتاب صوتی بادبادک باز:
مارک فورستر در سال 2007 با الهام از کتاب بادبادک باز، فیلمی سینمایی با همین عنوان ساخت. اثر مذکور مورد تحسین مخاطبین خاص و عام واقع شد.
جوایز و افتخارات کتاب صوتی بادبادک باز:
– قرار گرفتن در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز
– برنده‌ی جایزه‌ی Hume’s Gouden Bladwijzer
– برنده‌ی جایزه‌ی Borders Voices Original
– برنده‌ی جایزه‌ی Puddly در سال 2006
– برنده‌ی جایزه‌ی بوکه در سال 2004
– برنده‌ی جایزه‌ی ادبی Elle
و …
نکوداشت‌های کتاب صوتی بادبادک باز:
– رمانی که میلیون‌ها نفر در سراسر جهان به آن عشق ورزیده‌اند. (Amazon)
– تصویری متأثرکننده از افغانستانِ امروز. (Entertainment Weekly)
– روایتی جذاب از تقلای مردم در برهه‌ای دشوار از تاریخ. (People)
کتاب صوتی بادبادک باز مناسب چه کسانی است؟
علاقه‌مندان به آثار رئالیستی (واقع‌گرا) و اجتماعی بی‌تردید مطالعه‌ی رمان بادبادک باز را لذت‌بخش خواهند یافت.
با خالد حسینی بیشتر آشنا شویم:
خالد حسینی به سال 1965 و در شهر کابل دیده به جهان گشوده است. او زمانی که همراه خانواده‌اش به ایران مهاجرت کرد پنج سال بیشتر نداشت. پدر خالد در آن زمان سفیر افغانستان در ایران بود. در سال 1973 خانواده وی به کابل بازگشتند و برادر کوچک خالد، در ژوئیه‌ی همان سال به دنیا آمد. در سال 1976، زمانی که خالد 11 ساله بود، پدرش شغلی در پاریس یافت و خانواده بار دیگر ناگزیر از ترک وطن شد. حسینی در سال 1984 از دبیرستان استقلال در سن‌خوزه فارغ‌التحصیل شد و در دانشگاه سانتا کلارا (در رشته زیست‌شناسی) ثبت‌نام کرد؛ وی یک سال بعد به دانشکده پزشکی دانشگاه کالیفرنیا رفت و در رشته پزشکی به تحصیلات خود ادامه داد، تا اینکه پس از چاپ نخستین رمان خود در سال 2003، توجه خویش را به طور کامل معطوف ادبیات کرد.
از آثار اوست: «بادبادک‌باز، ندای کوهستان و هزار خورشید تابان».
در بخشی از کتاب صوتی بادبادک باز می‌شنویم:
البته، یک شاعره را به همسری برگزیدن یک چیز بود و پدری کردن برای پسری که غرق شدن بین صفحات کتاب‌های شعر را به شکار ترجیح می‌داد… خوب، به گمانم، این چیزی بود که پدرم در سر می‌پروراند. مردان واقعی که وقت خود را صرف شعر خواندن نمی‌کردند… یا خدای ناکرده، زبانم لال، قلم به شعرنویسی به دست نمی‌گرفتند! مردان واقعی، پسران واقعی، فوتبال بازی می‌کردند، درست همانطور که بابا وقتی جوان بود بازی می‌کرد. این چیزی بود که یک پسر باید شور و اشتیاقش را در دل می‌داشت.
در سال 1970، بابا دمی از ساخت‌وساز یتیم‌خانه دل کند و برای مدت یک ماه به تهران پرواز کرد تا مسابقات جام جهانی را از تلویزیون تماشا کند. چرا که در آن زمان افغانستان هنوز تلویزیون نداشت…
