دسته‌بندی نشده · مارس 12, 2022 0

معرفی و دانلود کتاب صوتی پارک شهر | هانیه سلطان پور | رادیو گوشه



معرفی کتاب صوتی پارک شهرچه چیزی فردی مظلوم را به قاتلی سنگدل تبدیل می‌کند؟ هانیه سلطان پور در کتاب صوتی پارک شهر داستان مردی به اسم «آیدین» را روایت می‌کند که در پزشکی قانونی کار می‌کند و خشونتی پنهان در درونش در حال شکل‌گیری است و مرگ برای او به چیزی عادی و حتی لذت‌بخش تبدیل شده است.

دربارهٔ کتاب صوتی پارک شهر:

آیدین در کنار پدر و مادر بیمارش زندگی می‌کند و از طریق کار در غسالخانه پزشکی قانونی روزگار می‌گذراند. تا اینکه در یکی از روزها مادرش را از دست می‌دهد…

شروع ماجراهای کتاب پارک شهر از مرگ مادر آیدین است. هانیه سلطان پور در این رمان به توصیف دقیق علایق، روحیات، تشویش‌ها و دغدغه‌‌های درونی یک مرد پرداخته است. او با تشریح کودکی، نوجوانی و بزرگسالی این شخصیت روند تغییرات درونی‌اش را بازگو کرده است. آیدین در آغاز روحیه‌ای لطیف داشت و به چیزهایی مثل هنر، گل و موسیقی عشق می‌ورزید.

او رؤیاهای زیادی در سر داشت، اما سرنوشت نقشهٔ دیگری برایش در نظر گرفته بود. نویسنده به‌خوبی توانسته اتفاقات ناخواسته‌ای را که سرنوشت این مرد را به‌کلی متحول کرد به تصویر بکشد. آیدین در آغاز پسری مهربان بود ولی حالا خشم در وجودش شعله افکنده و او را در تاریکی مطلق رها کرده است.

کتاب صوتی پارک شهر درواقع روایتگر مسیر اشتباهی است که آیدین آن را انتخاب کرده و کسی در این بیراهه به او کمکی نمی‌کند. فضاسازی‌های تاریکی که سلطان پور در این داستان پیش گرفته، مخاطب را تا پایان آن مجذوب خود می‌کند. تناقضی که مرگ در وجود آیدین سایه افکنده، همچون شکنجه‌گری در حال آزار دادن اوست؛ آیدین مرگ را چیزی عادی می‌پندارد، اما چیزی عادی که نمی‌تواند با آن کنار بیاید…

کتاب صوتی پارک شهر مناسب چه کسانی است؟

اگر به شنیدن رمان‌های ایرانی علاقه‌مند هستید، کتاب صوتی پارک شهر برای شماست.

در بخشی از کتاب صوتی پارک شهر می‌شنویم:

هوا سرد و خشک بود. یک سیگار آتش زدم و نشستم روی نیمکت آهنی جلوِ درِ غسالخانه. مرد قدکوتاهی که طرف دیگر نیمکت نشسته بود، با نوک کفشش خاک را می‌کَند و گریه می‌کرد. پاکت سیگار را از جیبم درآوردم و گرفتم جلوش. «می‌کشی؟»

در همان حالِ گریه گفت «اهلش نیستم.»

پاکت را گذاشتم جیبم. «پس این‌طوری نکن.»

جوری که انگار داشت با خودش حرف می‌زد گفت «آخه مادرم بود.» بعد یک نفس بلند کشید، با پَر دماغش ور رفت و گفت «باهاش قهر بودم.»

سرم را گرفتم رو به آسمان، دود سیگار را بیرون دادم و گفتم «نه، منظورم اینه که نیمکت لَقه، هی تکون می‌خوره.»

پسربچه‌ای مقابل نیمکت نشسته بود زمین و داشت با مورچه‌ها بازی می‌کرد. مرد پاهاش را قلاب کرد دور هم و تو هوا تکان‌تکان داد. دستم را انداختم پشت گردن نیمکت. کلاغی نشسته بود روی تابلوِ «به طرف غسال‌خانه». ساکت. یک نفس دیگر از سیگار گرفتم و منتظر شدم تا جنازه‌ی مادر را تحویل بدهند. پسربچه شروع کرد به له کردن مورچه‌هایی که از درز میان جدول و آسفالت بیرون می‌آمدند.





معرفی و دانلود کتاب صوتی پارک شهر | هانیه سلطان پور | رادیو گوشه