معرفی کتاب دوست دارم به تو ببازمملاقات با یک غریبه چگونه زندگی ما را تغییر میدهد؟ فاطمه سادات موسوی در کتاب دوست دارم به تو ببازم داستانی عاشقانه از ملاقات غیرمنتظره بهار و امین را به تصویر میکشد که زندگی هر دوی آنها را دگرگون میکند. این دو نفر برای کمک به همدیگر بازی خطرناکی را آغاز میکنند، بیخبر از اینکه در بازی سرنوشت آنها بازیکنانی بیش نیستند… .
درباره کتاب دوست دارم به تو ببازم:
بعد از مرگ پدر بهار، او دیگر هیچ خانواده و خویشاوندی ندارد. با وجود اینکه او جایی برای رفتن ندارد، به دلیل فشار مرد صاحبخانه برای ازدواج تصمیم به فرار میگیرد. در همان روز بر حسب اتفاق با امین ملاقات میکند، پسری که تنها زندگی میکند و به دلایلی کاملا متفاوت خانوادهای ندارد. بهار و امین هر کدام چیزی دارند که دیگری از آن محروم است: یکی محبت و دیگری پول. آنها تصمیم میگیرند به هم دیگر کمک کنند و در این مسیر زندگیشان هر روز بیشتر و بیشتر بهم گره میخورد. این آشنایی ممکن است آغازگر یک عشق ناب باشد، اما زندگی همیشه اینقدر مهربان نیست و سرنوشت دیگری را برای آنها رقم زده است. به گفته نفیسه سادات موسوی، نویسندهی کتاب دوست دارم به تو ببازم این اثر تلاشی برای تاباندن نور و بخشیدن امید به خواننده است. موسوی از مخاطب میخواهد خود را در دل موجهای پرآشوب اتفاقات رها کند و به آمدن روزهای آرام امیدوار باشد، چون ناخدای کشتی زندگی بهتر از هر کسی صلاح و تقدیر ما را میداند ….
کتاب دوست دارم به تو ببازم مناسب چه کسانی است؟
مطالعه این کتاب برای طرفداران رمانهای عاشقانه ایرانی لذتبخش خواهد بود.
در بخشی از کتاب دوست دارم به تو ببازم میخوانیم:
بعد از مدتی کوتاه وقتی دسته دسته چوبها را بیرون آورد، صدای قاروقور شکمش بلند شد، نگاهی به ساعت گوشیاش انداخت، ظهر شده بود، سراپایی یک نیمرو درست کرد و خورد و یک چایی هم خورد و با مداد که در پشت گوشش گذاشته بود، دستی به کمر زد و به چوبها خیره شد و از تصور کلبهی کوچک که در ذهنش جای گرفته بود، ذوق کرد و دستانش را بر هم کوبید و ابتدا طرح را بر روی کاغذ کشید، به سختی اما کم کم دیوارهای چوبی را در عرض دو روز طاقتفرسا و بیوقفه بالا برد، وقتی بیرون کلبهی کج و معوج ساخته دستش را نگاه کرد، هوا کاملا تاریک شده بود، تازه سرمایی که این مدت به مغز استخوانش نفوذ کرده بود را حس کرد، در همان لحظه صدای زنگ گوشی او را به دنیای حال کشاند و به ناچار تماس را برقرار کرد و گفت: سلام سلام خوبی؟ آره خوبم، کاری داشتی؟ چیزی نیاز نداری؟ نه. اگه چیزی نیاز داری، بگو نیما برات بخره و بیاره حتی اگه دیر…..
بهار که دوست داشت هر چه سریعتر از این مکالمه خلاص شود و کارش را ادامه بدهد، با عجله و بی وقفه کلام او را با قیچی تیز و برندهاش برید و گفت: من اگه کاری داشتم خودم زنگ میزنم، حالا باید برم فعلا کار دارم، خداحافظ.
بهار بیآنکه منتظر پاسخ وی شود، دکمهی تماس را قطع کرد. امین به گوشی در دستش زل زد و با نفسی که به سختی از سینه بیرون میآمد گفت: باید از سمت خدا معجزه نازل بشود تا دلم، باز دلم، باز دلم، دل بشود….!
مشخصات کتاب الکترونیکقیمت نسخه الکترونیک
معرفی و دانلود کتاب دوست دارم به تو ببازم | فاطمه سادات موسوی | انتشارات آپامهر